فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور: هویت چیست؟ حافظه چیست؟ غریزه چیست؟ آیا میتوان به آن اعتماد کرد؟ ارتباط هویت با حافظه کجاست؟ اینها پرسشهایی فراجسمی است که «اعترافات ذهن خطرناک من» در صدد بود بدانها پاسخ دهد، اما به ظاهر موفق و در باطن ناموفق بود و در سطح باقی ماند. اعترافات توانست با شکست زمان و روایت معکوس، ذهن مخاطب را برای درک ظاهر فیلم درگیر کند و به دنبال کشف آن برود.
فیلم بین راست و دروغ معلق است، شخصیتهای داستان به ناگاه نقش عوض میکنند. در فیلم هیچ واقعیتی در كار نیست، آنچه نشان داده میشود تصویر مردی است که حافظهی خود را از دست داده و به موازات دیگری میدود و نمیداند چه کسی در پی آن دیگری است. او دستاویز کسانی است که به دنبال پیدا کردن ساکی پر از مواد هستند که تنها فرهاد (با بازی سیامک صفری) از مکان آن با خبر است. مکان این موادها بر روی ۵ تکه کاغذ ترسیم شده که در دستان نورا (احتمالاً همسر فرهاد با بازی رویا نونهالی) است که در بیمارستانی روانی بستری شده است. آیدا (با بازی نگار جواهریان) و صحت (با بازی عباس غزالی) در طول ۵ روز در صدد برمیآیند با هدایت او مکان موادها را کشف کنند. از آنجا که نورا روزی یک کاغذ به آنها میدهد آنها مجبورند هر روز را برای فرهاد تکرار کنند تا به آن کاغذها دست پیدا کنند. نشانهی اصلی این تکرار، یکی بودن صحنهی آغاز و پایان فیلم است که فرهاد بعد از بیدار شدن همان جملات را تکرار میکند. پیشبرد داستان به گونهایست که علاوه بر حافظهی فرهاد حافظهی مخاطب هم به چالش کشیده میشود. مخاطب در ابتدا سکانسهایی را میبیند که بیمعنی جلوه میکند، اما باید آن را به خاطر بسپارد؛ چراکه برای فهم سکانسهای بعدی به آن نیاز دارد (همانند سکانسی که برخورد بابک حمیدیان و سیامک صفری را نشان میدهد). درگیری مخاطب با حافظه همان اتفاقی است که برای کاراکتر اصلی میافتد، مخاطب دچار همان سردرگمی میشود که فرهاد با آن مواجه است و به آنچه درک کرده اطمینانی ندارد؛ هرچه اطلاعات تماشاگر بیشتر میرود بیشتر سردرگم میشود.
اما پرسش این است که آیا هومن سیدی در پرداخت این ظواهر برای رسیدن به باطن امر موفق عمل کرده است؟ در ورای این ظواهر پیچیده سؤالات به ظاهر ساده اما به واقع پیچیده و فلسفی وجود دارد که بهخوبی پرداخته نشدند. پرسش فرهاد از هویت خود اینکه من چه کسی هستم، اینکه چرا به جایی رسیدم که چیزی برای از دست دادن ندارم، چرا تنهام و عامل این تنهایی چیست، به همان سادگی ظاهری سؤال ختم میشود. مشخص نیست تمثیلهایی که به کار میروند نماد چه چیزی هستند (مثل تأکید کارگردان بر عکس بازیگران -پوستر چهرهی میترا حجار-، سیاه و سفید بودن بخش اعظم فیلم برای نشان دادن مرز خیال و واقعیت بهخوبی به کار گرفته نشد) و این عمق نداشتن اثر، نتیجهی چیزی نیست جز تقلید. اعترافات ذهن خطرناک من همان مسیری را رفت که memento کریستوفر نولان رفت، همان پرسشهایی را مطرح کرد که memento قبلاً مطرح کرده بود، به همین خاطر است که چیز جدیدی را در پیش روی مخاطب قرار نمیدهد و جذابیت خود را از دست میدهد.
بههرحال، میتوان اعترافات ذهن خطرناک من را به دلیل تأکیدی نو بر انگیزههای روانشناختی نامتعارف، سرگشتگی و سرخوردگی قهرمان، اندوهگین بودنش، جبری بودن سرنوشتش و همچنین نورپردازی پرکنتراست زیرمجموعهی فیلم نئونوآر دانست که در ایران کمتر بدان پرداخته شد؛ هرچند این پردازش نو جای ستایش دارد و نشان میدهد سینمای ایران نیازمند است که پای خود را از سینمای رئال فراتر برد، اما هومن سیدی با فراموش کردن این نکته که ذات هنر در منحصربهفرد بودن آن است به فرهاد اعترافات ذهن خطرناک من بدل شد که بهواسطهی عارضهی فراموشی، این سینمای هالیوود است که او را هدایت میکند نه ذهن خلاق او؛ و این هدایت نه مسیر آموزش بلکه تقلید را پیش روی او قرار داد.
نظر شما